نویسنده: رولان برتون
مترجم: ناصر فكوهی



 

مفاهیم قومیت، ملّت و دولت

3. چند دیدگاه درباره ی قومیت

این گونه اختلافات در مورد امكان یا عدم امكان به دست آوردن ملیت یك كشور و حق انحصاری حقوق مربوط به هویت قومی اعقاب در یك رویكرد كمابیش آگاهانه بسیاری از ناظران انعكاس می یابد، ناظرانی كه در واقع میان دو موضع افراطی درگیرند: از یك سو، رویكرد رایج در میان آمارگران، اقتصاددانان، جغرافی دانان و... كه عادت به بررسی مشخصات بازیگران اقتصادی در سطوح كلان اجتماعی، یعنی دولت ها دارند، آن است كه تنها هویت قابل بررسی و در نتیجه معتبر را هویت ثبت شده در اوراق هویت رسمی به شمار بیاورند. از سوی دیگر به نوعی هویت قومی واقعی اشاره می شود كه مبنای آن را گروه پیچیده ای از مشخصات، اعم از مشخصات انتسابی و اكتسابی به حساب می آورند. از جمله این مشخصات می توان به زبان ( مادری یا فرهنگی ) كه تعیین كننده ترین مشخصه به حساب می آید، اشاره كرد. اما تعداد بسیار زیادی از سایر مشخصات فرهنگی نیز اینجا مطرح هستند. این رویكرد، رویكردی است كه به صورت رایجی در میان مردم شناسان، پژوهش گران میدانی، یا تحلیل گران ادبی دیده می شود، یعنی كسانی كه تمایل بیشتری به مته بر خشخاش گذاشتن دارند.
ناراحتی و پریشانی ناظران شتابزده، به ویژه گروهی از آنان كه به رسانه های ارتباط جمعی تعلق دارند، به خصوص در سال های اخیر و در رابطه با رویدادهای سیاسی اروپای مركزی و شرقی ظاهر شد كه چندان تمایلی در مورد به كار بردن واژه « قوم » درباره آنها نداشتند. پرسش سخت در واقع آن بود كه چه نامی باید بر جماعت هایی كه قرن ها در یك سرزمین زندگی كرده اند، زبان و فرهنگی از آن خود دارند، اما اكنون به تعلق یك دولت خاص درآمده اند، گذاشت ؟ برای مثال، تكلیف میلیون ها تن از مجارهای ترانسیلوانی (1) كه درون دولت رومانی به ناچار منزوی شده اند، كسانی كه هرچند دارای اوراق شناسایی رومانیایی هستند، اما زبان، اعقاب، سنت ها و رسوم، لباس ها، اشیای خانگی و سنن دینی مجار دارند و در یك كلام، روحاً و قلباً به مجارستان تعلق دارند، چه خواهد بود ؟ و چه نامی باید به چنین كسانی داد ؟ برخی از روزنامه نگاران، ابتدا از اصطلاح « مجاری الاصل » (2) استفاده كردند، اما این اصطلاح دارای ابهام بود زیرا این گروه را با مهاجران خارجی یكی می كرد. عبارت دیگری كه در رسانه های فرانسوی در مورد این افراد رایج شد، « مجاری تبار » (3) بود در حالی كه در زبان انگلیسی اصطلاح دقیق تر « مجارهای قومی » (4) به كار می رفت. به هر حال اصطلاح « تبار » امروزه برای تمام اقلیت هایی كه فرهنگی متمایز از دولت محل سكونت خود دارند، رایج شده است. این فرهنگ متمایز كه خاص یك جماعت قومی است ممكن است فرهنگ یك دولت همجوار نیز باشد. در نتیجه امروزه در رسانه های نوشتاری و گفتاری فرانسه برای پرهیز در استفاده از واژه « قومیت » از رومانیایی ها، اسلواك ها و یوگسلاوی های « مجاری تبار »، لهستانی های « آلمانی تبار » و همچنین یوگسلاوها و صرب های « آلبانی تبار » سخن گفته می شود. به این ترتیب خبرنگاران می توانند از سخن گفتن از مجارهای رومانی یا اسلواكی یا از آلمانی های لهستانی، یا آلبانی های صربی پرهیز كنند زیرا این گونه اصطلاحات برای یك فرانسوی متعارف كه عادت دارد ملیت و كشور را كلماتی مترادف و معادل یكدیگر بداند، غیرقابل درك است. با این وصف در گروهی دیگر از كشورها، چنین اصطلاحاتی ابداً غریب به نظر نمی آیند و برای مثال همواره از سوئدی های فنلاند، دانماركی های شلسویگ- هولشتاین (5)، آلمانی های دانمارك یا روس های لیتوانی سخن گفته شده است. برعكس، در بلژیك اصطلاح رسمی « جماعت فرانسوی بلژیك » (6) ( و نه فرانسوی زبانان یا والون ها (7))، همچون اصطلاحات دیگری چون « جماعت فلاماند » (8) و نه هلندی (9) یا هلندی زبان (10) و آلمانی زبانان (11) ( ‌و نه آلمانی ها ) كه آن اصطلاحات نیز از سوی خود این گروه ها به كار می رود، در نزد فرانسوی زبانان و فرانسوی ها موجب سردرگمی می شود. زمانی كه در ایتالیا یك قهرمان ورزشی تیرول جنوبی (12) پس از دستیابی به یك پیروزی، خود را یك آلمانی ایتالیا معرفی كرد، موجی از اعتراضات در روزنامه ها به وجود آورد و سرانجام وادار شد كه بار دیگر به معرفی خود پرداخته و خود را یك ایتالیایی آلمانی زبان بنامد. كاری كه مسلماً در دوران فاشیسم غیرممكن می بود.
به هر حال اصطلاح « تبار » امكان می دهد كه به ملیت ثبت شده در اوراق رسمی نوعی اولویت داده شود و ملیت فرهنگی و قلبی به صورتی فرعی و حاشیه ای ذكر شود. به این ترتیب به جای اولویت دادن به قومیت اصیل نیاكانی، تعلق به دولت ها كه مرزهای آنها در چارچوب اتحادهای موقت، دائماً در تغییرند، در رده اول قرار می گیرد. با این عمل، شهروندی در مقابل هرگونه هویت دیگری اولویت می یابد. بنابراین، وفاداری به دولت حاكم است كه همواره مورد احترام قرار دارد و در كنار آن استناد به سایر وفاداری های ممكن، مختلف و در اقلیت، كه ممكن است سبب بی نظمی شوند، با احتیاط انجام می گیرد.

الف. زبان ملی گرایی دولتی

در ارائه واقعیت های انسانی و بازیگران این درام قومی، از زبانی شیرین و قراردادی استفاده می شود كه خود در چارچوب یك زبان دیپلماتیك قرار می گیرد. این زبان كه منافع دولت های قدرتمند و بزرگ را مدنظر قرار می دهد، زبانی است كه به تاریخ ملی و جهانی تعلق دارد و باید آن را مدحی در ستایش از آخرین فاتحان دنیا دانست، چرا كه در پشت این زبان ساده و سربسته، زبانی كه به از خودبیگانگی ها ظاهری قابل پذیرش می دهد، یك ایدئولوژی غالب نهفته است كه هدف اصلی آن ارزش دادن به دولت های ملی در برابر هر گروه یا جنبش مخالفی است. البته گاه به ندرت نیز ممكن است با ایدئولوژی های جایگزین رو به رو باشیم، چه به صورت خاص گرایی های قومی حاد و چه به صورت جهان وطن گرایی های قاطعانه.
به هر رو بازنمایی غالب، بازنمایی دولت های غالب است یعنی همان ملی گرایی قدرت های بزرگ كه از طریق آن گروه كوچكی از كنگره وین (1814-1815) (13) گرفته تا كنگره (1878) (14) و كنفرانس (1884-1885) (15) برلین و كنفرانس های پاریس (1919 و 1946) (16) و سانفرانسیسكو (1945) (17) توانست جهان را زیر سیطره خود درآورد. این هیئت های حاكم پی در پی ناچار بودند افزایش تدریجی تعداد دولت ها را كه خود ناشی از جنبش های ملی در اروپا و استعمار زدایی در آمریكا، آسیا و آفریقا بود بپذیرند. به این ترتیب ایدئولوژی ملیتی (18) ‌پایه و اساس دولت های ملی، كه خود حاصل دعوی ملی گرایانه بود، سبب پدید آمدن ساختار دولتی جدیدی شد كه یا بر گرد یك ملیت قومی شكل می گرفتند ( نظیر آنچه فرایند « بالكانی شدن » (19) نام گرفت و حاصل از هم پاشی امپراتوری عثمانی، امپراتوری اتریش- مجار، امپراتوری تزاری و سرانجام اتحاد جماهیر شوروی بود ) یا در قالب سرزمین هایی كه به صورتی ساختگی میان قدرت های استعماری سابق تقسیم می شدند.
همه این دولت ها در جمع دولت های ملی پذیرفته شدند و در این پذیرش چندان توجهی به توجیه اصلیت این دولت ها، یعنی اینكه آیا بر یك قومیت انطباق دارند یا اصولاً هرگونه قومیتی را نادیده می انگارند، نشد. محتواهای ملی می توانستند كاملاً متناقض باشند. از یك سو ملت های قومی قرار می گرفتند كه در پهنه یك زبان واحد، دولت را ساخته بودند ( عموماً در اروپا و آسیا ) و از سوی دیگر سرزمین های استعماری كه در محدوده های پیشین خود [ به شكل دولت های جدید ] بازسازی شده بودند. خط كشی های استعماری كه یا درون هریك از امپراتوری های پیشین یا در میان آنها درباره آنها تصمیم گیری شده بود، براساس اصل حقوقی (20) ( از آنچه در مالكیت توست استفاده كن ) تقدس می یافتند. این اصل تقسیم بندی امریكای لاتین و یك قرن پس از آن تقسیم آفریقا ( در چارچوب سازمان وحدت افریقا ) (21)(22) را توجیه می كرد. به این ترتیب مرزهای نامتعارفی به وجود آمدند كه عموماً با خطوط اداری استعماری، خوانایی داشتند اما به هیچ رو با واقعیت های قومی منطبق نبودند.
در مورد نخست، برای نمونه در بالكان، یك ملت دارای پیشینه به خود قالب یك دولت را می دهد، یا این قالب را بار دیگر به دست می آورد در حالی كه در مورد دوم، برای نمونه در آفریقا، خود دولت است كه پس از استقرار خود تلاش می كند ملتی را در چارچوب جغرافیایی تعریف شده، ایجاد كند. مورد اخیر اغلب با اتكا به یك زبان استعماری انجام می گیرد كه جانشین زبان های قومی می شود و با زبان مستعمرات همجوار نیز متفاوت است. جوشوا فیشمن (23) از نمایندگان مكتب جامعه- زبان شناختی (24) نیویورك، این نوع ملی گرایی متأخر كه در آن تلاش می شود در ورای عناصر قومی گوناگون و در چارچوب یك پهنه دولتی، یك ملت ساخته شود را ملت گرایی (25) می نامد. گروهی نیز در این مورد از دولت گرایی (26) یا از دولت-ملی گرایی (27)‌ سخن گفته اند.
به هر رو با توجیه هایی بسیار متفاوت در فرایندهای ملیتی گوناگون، دولت هایی زاده می شوند كه چه یكپارچه و چه تركیبی، چه دارای ریشه های تاریخی چند قرنی و چه نوپا، بدل به تنها موجودیت های به رسمیت شناخته شده در حقوق بین المللی شده و به تنهایی به نام ملت هایشان سخن می گویند و همین ملت ها هستند كه پس از استقرار و رسمیت یافتن به تنها داوران در مورد پذیرش اعضای جدید در جمع خود تبدیل می شوند و در موضع گیری های خود در اهدای صفت ملت به هر جمعیت انسانی جدید به شدت سخت گیری نشان می دهند. دلیل اصلی این امر در آن است كه امروز در سراسر جهان، همه سرزمین ها ( به جز دو قطب ) به یكی از دولت های موجود تعلق دارند. بنابراین تشكیل هر دولت جدیدی به معنی از دست رفتن بخشی از خاك یكی از دولت های موجود است.
از سال 1815 « اتحاد مقدس » (28) قدرت های اروپایی درباره به استقلال رسیدن ملت های كوچك ( صرب، مونته نگرو، یونان، بلژیك، رومانی، بلغارستان، آلبانی ) مقاومت شدیدی از خود نشان می داد، اما نتوانست مانع از آن شود كه قرن نوزده، قرن ملیت ها باشد. با وجود این همواره از بالكانی شدن اروپا تأسف می خورد. در فردای جنگ جهانی اول، تنها به دلیل فروپاشی امپراتوری های كهنسال اروپا بود كه كشورهایی چون لهستان، چكسلواكی، دولت های بالت (29) و فنلاند توانستند به رسمیت شناخته شوند. در سرزمین های آن سوی دریاها نیز « اتحاد مقدس » نتوانست از فرایند استعمارزدایی كه با انقلاب های آمریكا (1776) (30)؛ هائیتی (1792-1804) (31)، اسپانیا- امریكا (1813-1821) (32)، برزیل (1822) (33) و كوبا (1895-1898) (34) آغاز شده بود، جلوگیری كند. پس از این ماجراها نیز استعمارزدایی كه در كنفرانس صلح (191) با نظام « سرپرستی ها » ی (35) « جامعه ملل » (36) پیش بینی شده و برای مستعمرات سابق آلمان و تصرفات تركیه در نظر گرفته شده بود، بسیار محدود باقی ماند. تنها عراق (1932) (37) و مصر (1936) (38) توانستند به استقلال دست یابند. استعمارزدایی واقعی تنها پس از كنفرانس سانفرانسیسكو (1945) آغاز شد كه « قیمومیت » (39) های سازمان ملل متحد را جایگزین « سرپرستی » های سابق جامعه ملل كرد و همچنین مورد مستعمرات پیشین ایتالیا و ژاپن و مورد « سرزمین های غیر خودمختار» را نیز در نظر گرفت. اما در مورد ده ها سرزمین، چه آنها كه شامل قیمومیت می شدند و چه آنها كه خودمختار بودند، دستیابی به استقلال تنها از خلال جنگ های طولانی و شدید استعماری ( اندونزی ) (40)، هندوچین (41)، مالزی (42)، الجزایر، گینه بیسائو (43)، آنگولا (44)... ) یا جنگ های مقاومت ملی ( ویتنام (45) و افغانستان (46)) ممكن شد.
سرانجام باید به این نكته اشاره كرد كه رویدادهای پس از سقوط كمونیسم در سال 1989 نشان دادند كه تا چه اندازه همبستگی دولت های موجود ممكن است در طول ماه ها و سال های بسیار، به رسمیت شناختن استقلال ملت های در حال مبارزه را به تأخیر بیندازد و اینها ملت هایی هستند كه نمی توان نام جدید بر آنها گذاشت زیرا موجودیت آنها قرن هاست مورد تأیید است. دولت هایی نظیر دولت های بالت، اوكراین (47)، اسلوونی (48)، كرواسی (49)، بوسنی (50) و مونته نگرو. بسیاری از دولت های موجود با جدیت تلاش كردند از استقلال چنین ملت هایی جلوگیری كنند تا سبب ناخشنودی هم پیمانان سنتی خود در مسكو یا در بلگراد نشوند. در این راه گاه به استدلال هایی بسیار خاص برمی خوریم، برای مثال استدلال های رئیس جمهور اسبق امریكا، جرج بوش (51)، در اول ماه اوت 1989 در كییف (52) كه خطاب به اوكراینی ها گفت: « آزادی با استقلال یكی نیست. امریكایی ها از كسانی كه در پی استقلال هستند تا صرفاً استبداد محلی را جایگزین استبداد دیگری كنند، حمایت نمی كنند. آنها به كسانی كه با مطرح كردن ملی گرایی بر پایه نفرت یك قوم از قوم دیگر، درواقع در پی خودكشی هستند، كمكی نخواهند كرد. »
آیا نباید از بوش، رئیس سابق سازمان سیا، انتظار داشت كه بداند اوكراین ششمین ملت اروپایی است یا لااقل بداند كه تعداد امریكاییان اوكراینی تبار به صدها هزار نفر می رسد ؟ شاید این هم جای تعجب نداشته باشد كه رئیس جمهور فرانسه، فرانسوا میتران (53)، در سفرش به پراگ در ماه سپتامبر 1990 در برابر پرسش اسلواك ها درباره اینكه چرا او از خواست های آنها سخنی نمی گوید، ابراز داشت: « من فقط چكسلواكی را می شناسم. » و متأسفانه بدترین حالت آن است كه چنین اظهارنظری واقعیت داشته باشد.
می بینیم كه فاصله ی زیادی میان چنین اظهاراتی با تجلیل ویكتور هوگو از مبارزه یونانیان برای آزادی یا مرگ بایرون (54) برای آنها، كه اروپا را تكان داد، وجود دارد. امروز شاید رومانتیسم دیگر از مد افتاده باشد اما به هر حال این امر مسلم است كه همبستگی میان ملت ها امروز بسیار كمتر از گذشته ابراز شده و كارایی كمتری نیز دارد.

ب.ملی گرایی های قومی اعتراض آمیز

دولت های ملی موجود با به انحصار درآوردن مفهوم ملی گرایی حاكم ( و با اِعمال ملت گرایی ) نتوانسته اند سبب فراموش شدن نوع دیگری از ملی گرایی یعنی ملی گرایی های اعتراض آمیز و مطالبه گر شوند. جمعیت هایی كه بنابر مورد گاه آنها را ملی و گاه قومی می نامند در پی به دست آوردن حاكمیت ملی هستند. ملی گرایی نوع نخست، یعنی دولت های ملی، ماهیتی محافظه كارانه دارد و با نشان دادن خود در موضع دفاعی، رقبای خود را مهاجم، پرخاشگر و تروریست معرفی می كند، در حالی كه خشونت تروریسم دولتی امكانات بیشتری برای پنهان ماندن و گریز از مجازات دارد. در برابر اوج گیری قدرت جنبش های گوناگون نوزاگرا (55)، خودمختارطلب (56)، استقلال طلب (57) و حاكمیت خواه (58)، ملی گرایی های موجود، دولت- ملی گرایی ها و ملت گرایی ها، همواره دو استدلال را مطرح می كنند:
-نخست آنكه جنبش های اعتراض آمیز بنابر تعریف ضدملی هستند زیرا این جنبش ها سبب انشعاب و كاهش پهنه ملت های واقعی یا ملت های ساخته شده می شوند كه در قالب دولت های رسمیت یافته و متحد عمل می كنند.
-دوم آنكه جماعت های انسانی نظیر فلسطینی ها، بانتوهای (59) جنوب افریقا، مردم جنوب سودان، كروات ها، بوسنیایی ها، كردها، بِربِرها (60)، توارگ ها (61)، باسك ها، كرس ها، ایرلندی های شمالی (62)، كِبِكی ها (63)، اینویت ها (64)، سرخ پوستان آمریكایی از قبایل مختلف، كارن ها (65)(66)، موروها (67) و غیره اصولاً شایسته نامیده شدن با عنوان ملت نیستند.
بنابراین در تحلیل نهایی، چنین اقوامی صرفاً نوعی جنبش های محلی یا منطقه ای شمرده می شوند كه فقط تا اندازه ای قومیت درباره آنها صدق می كند و به هر حال در سطحی پایین تر از ملت ها، یعنی در حد قبایل و حتی كِلان ها قرار می گیرند. عدم پذیرش هرگونه هویت قومی در رده ای كه بنابر تعریف پایین تر از سطح ملت قرار دارد، سلاح ایدئولوژیك قاطعی است كه به دلیل اتكای آن به طور عمده بر نوعی همانگویی (68)، چندان قابل نفی نیز نیست. در واقع مفهوم ملت در خود نوعی اسطوره سازی از مفهوم دولت دارد ( ‌هر دولتی یك ملت را نمایندگی می كند و هر ملتی در قالب یك دولت قابل مشاهده است ). به همین جهت نیز بدون دولت نمی توان سخن از ملت گفت و هر گروهی كه فاقد دولت باشد، ملت هم نیست؛ كه این ادعایی است كه نیاز به اثبات دارد.
البته در سال های گذشته شاهد گذار از موقعیت های بدون دولت به پدید آمدن موجودیت های دولتی بوده ایم. برای مثال، مردم اریتره پس از آنكه در طولانی ترین جنگ استعماری افریقا (1961-1992) (69) یعنی بعد از بیشتر از سی سال مبارزه چریكی توانستند سرانجام ارتش اتیوپی را شكست دهند، بلافاصله در یك همه پرسی ( رفراندوم ) در سال 1993 به استقلال خودرأی دادند و از سوی سازمان ملل متحد نیز به رسمیت شناخته شدند. در این حال بود كه آنها در اجلاس سازمان اتحاد افریقا، با لحنی طنزآمیز از دولت های افریقایی حاضر در جلسه كه هرگز كمكی به مبارزه آنها با حكومت سلطنتی و سپس كمونیستی آدیس آبابا نكرده بودند، تشكر كردند. در حقیقت تنها تیگرن های (70) اتیوپی، متحدان آنها كه همزمان با ایشان، علیه قدرت حاكم مبارزه كردند و به پیروزی دست یافتند، سبب شدند كه اریتره ای ها به فكر سازماندهی انشعاب خود از اتیوپی بیفتند، هرچند چنین امكانی از سال 1950 از سوی سازمان ملل متحد پیش بینی شده بود. به این ترتیب شاهد پدید آمدن و رسمیت یافتن ملتی جدید بودیم، ملتی كه درست تا همین لحظه به رسمیت شناخته شدن، همچون بسیاری دیگر،‌ تنها به عنوان مجموعه ای از اقوام محلی عقب افتاده، متعصب و زیر نفوذ تروریست های بی قانون كه نظم حكومت های محترم سازمان وحدت آفریقا را برهم می زنند، معرفی می شد.
هر نوع خاص گرایی قومی كه مطالبه ای ملی در خود داشته باشد می تواند با صبر لازم و با استفاده از ابزارهایی متفاوت به هدف خویش دست یابد. این ابزارها ممكن است در طیفی از مذاكرات مسالمت آمیز تا شورش های آشكار گسترده باشند و بتوانند آن قوم را به اِعمال اختیارات و حاكمیت بر یك سرزمین مستقل و خودمختار برسانند. ورود به محفل ملت ها عموماً ممكن است با موافقت دولت قیم انجام گیرد؛ برای مثال مورد فلسطین و دولت اسرائیل. اما در مواردی استثنایی هم این ورود به صورتی اجباری و با تكیه بر قدرت یك دولت میانجی گر انجام می گیرد، همچون مورد بنگلادش كه با تكیه بر هندوستان از سركوب نظامی پاكستان نجات یافت. (71) اما پس از آنكه ملت جدید به رسمیت شناخته شد و از موجودیتی واقعی برخوردار شد، این حق را نیز به دست می آورد كه اراده خود را اعمال نماید.
با این وصف این امكان نیز وجود دارد كه ملی گرایی قومی نتواند دولت رقیب یا افكار بین المللی را درباره حق خود قانع كند؛ یا حتی پس از به دست آوردن استقلال، قادر به حفظ وحدت خویش نباشد. نبود پشتیبانی مردمی یا تشتت و تفرقه شدید در جبهه خاص گرایی ممكن است در مواردی پروژه ای ملی را به خطر بیندازد یا در اجرای آن اختلال ایجاد كند. مثال سومالی در این مورد شگفت انگیز می نماید. این كشور عملاً تنها دولت جدید در افریقای سیاه بود كه حقیقتاً با یك ملت با پیشینه روشن و زبان خاص خود، انطباق داشت. از این رو تأسیس سومالی پس از پیوند سومالی لند (72) ‌سابق بریتانیا و سومالیا (73) ی سابق ایتالیا، با شور و شوق زیادی همراه بود. این فرایند، تنها تلاش افریقایی برای ایجاد یك جنبش ملی متحد به شمار می آمد و بر آن بود كه تمامی قلمروهای ارضی سومالی، از جمله منطقه اوگادن (74) در اتیوپی را به گرد هم آورد. این جنبش در آغاز از سوی متحد شوروی خود مورد پشتیبانی قرار گرفت اما زمانی كه در سال 1977 می رفت تا به پیروزی نظامی منجر شود با دخالت نظامی شوروی و كوبا به سود اتیوپی به شكست كشیده شد؛ و سرانجام كار به تكه تكه شدن جنبش رسید به صورتی كه هر قبیله و كِلانی به جنگ علیه قبایل و كلان های دیگر پرداخت و بار دیگر استقلال سومالی لند مطرح شد... به این ترتیب شاهد گذار یك جنبش ملی واقعی به نوعی قبیله گرایی گسترده بودیم كه دولت را به نابودی كشید و تا جایی پیش رفت كه حتی دخالت سازمان ملل متحد نیز نتوانست وضعیت را بهبود بخشد.

پ. گفتمان جهان وطن

ملی گرایی ناچار است در باربر خطر تشتت و پراكندگی كه خاص گرایی های قومی را تهدید می كند، از وحدت و هماهنگی دولت ملی به عنوان بالاترین نشانه های اعتدال و عقلانیت دفاع كند. ایدئولوژی ملی گرا را نمی توان تنها ایدئولوژی ای دانست كه مطالبات هویت قومی را غیرعقلانی دانسته و آنها را رد می كند. در این راه گرایش به جهان گرایی (75) یا آنچه در قرن بیستم جهانی شدن (76) نامیده شده است، یا حتی آنچه جهان وطن گرایی (77) نامیده اند و در دوران باستان نیز براساس اصل « هر جا آسوده ای همان جا وطن توست » (78) طرفدارانی داشته است، با آن همراه اند. نوعی گفتمان جهان گرا وجود دارد كه با اتكا بر مفهوم انسان و با نفی ارزش هرگونه تعلق قومی، در پی آن است كه ملی گرایی، اعم از ملی گرایی در دولت های موجود یا در مطالبه برای تأسیس دولت های جدید را پشت سر گذارد. این گرایش به نفی قومیت، تمایل زیادی به آن دارد كه از استدلال های اقتصادی و فرهنگی جهانی شدن استفاده كند و هدف خود را آمیزشی عمومی، فرهنگی و بیولوژیك اعلام كند كه بتواند تمام تقسیم بندی های انسانیت را از میان بردارد. اما به هر حال تا رسیدن به چنان هدفی، این استدلال می تواند مورد استفاده افرادی قرار بگیرد كه از تسهیلات مهاجرت برخوردارند؛ كسانی كه می توانند از نسلی به نسل دیگر زبان و شهروندی كشور میزبان خود را اختیار كنند. هرچند شاید ممكن باشد كه برخی از مشخصات فرهنگی نظیر مشخصات دینی و فلسفی را برای خود حفظ كنند. در واقع باید توجه داشت كه استدلال مزبور، اگر از رؤیای قدیمی وحدت انسانی بگذریم، می تواند در خدمت گرایش های سلطه طلبانه ( هژمونیك ) چند ملت بزرگ كنونی درآید. امروزه بحث جهان وطن گرایی فرهنگی را می توان كاملاً با رهبری امریكایی (79) انطباق داد، همان گونه كه در دوران گذشته نیز شعار « بریتانیا بر [ همه ] دریاها حكومت می كند » (80) بر آن منطبق بود. البته باز هم اگر به دوره های پیش تر برویم، به زمانی خواهیم رسید كه A.E.I.O.U(81) به زبان لاتین و آلمانی شعار حاكمیت اتریش بر جهان را می داد؛ اسپانیایی ها شعار« خورشید هرگز بر قلمرو پادشاه اسپانیا غروب نمی كند » و صلیبیون (82) برای توجیه جنگ های خود، شعار « دست پروردگار از آستین فرانك ها بیرون می آید » (83) را سر می دادند. تمایل قدرت های بزرگ به جهانی شدن، چه آن گاه كه ریشه در ساده پنداری آنها داشت و چه زمانی كه از غرور و تكبر آنها ریشه می گرفت، به هر حال با ادعای برخورداری از رسالتی اخلاقی، عرفانی یا دینی در برابر سایر ملت ها، تقویت می شد. این قدرت ها، ملت های مزبور را نه شایسته جهانی بودن می دانستند و نه درخور ابدی شدن. آنها در حقیقت خود را قدرت وحدت بخشی می دانستند كه باید بر فراز ملل دیگر، بر فراز « كفار » (84) قد علم كنند.
جزم گرایی ماركسیست- لنینیست در زمانی كه قدرت كامل را به دست داشت و به مثابه یك كالبد عقیدتی سخت و مدعی انسجام، عمل می كرد، دو اتهام بزرگ در چنته داشت. این اتهامات كه هر دو انحرافات ایدئولوژیك در زمینه « مسئله ملی » به حساب می آمدند و در تضادی كامل با یكدیگر قرار می گرفتند، عبارت بودند از: « شووینیسم قدرت های بزرگ » از یك طرف و « ملی گرایی بورژوایی » از طرف دیگر. اتهام نخست عمدتاً نثار روس ها و چینی هایی می گردید كه ادعا می شد هوادار روسیه بزرگ یا چین بزرگ بودند. در حالی كه اتهام دوم ممكن بود بر اعضای هریك از ملیت های دیگر وارد شود. منطق این طرز تلقی را می توان در عبارتی از مائو تسه تونگ كه به كرات نقل شده است، یافت. مائو می گفت: « اضمحلال طبقات به دنبال خود اضمحلال دولت و سرانجام اضمحلال ملت ها را خواهد داشت و این امر در سراسر جهان صادق است. » واقعیت آن بود كه به جای این اضمحلال ها ما با برقراری یك دیوان سالاری قدرتمند و اشرافی و یك دولت هرچه فراگیرتر رو به رو بودیم. از این گذشته، فرایند دیگری نیز در روسیه و در چین به چشم می خورد كه عبارت بود از بركناری و جایگزینی كامل نخبگان محلی غیرروس و غیرچینی با روس ها و چینی ها. اما این واقعیات، ظاهراً تنها تناقضاتی پیش پا افتاده و مقطعی معرفی می شدند كه نمی توانستند خللی در ادعاهای منجی گرایانه و چشم اندازهای فرجامین [ رهبران ماركسیست- لنینیست ] به وجود آورند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Transylvania، منطقه ای در مركز رومانی كه پیش از 1918 بخشی از خاك امپراتوری اتریش- مجار بود. این منطقه پیش از امپراتوری اتریش- مجار در فاصله 1003 تا 1526 تحت حاكمیت پادشاهی مجارستان بود و سپس تا سال 1699 كه به اتریش الحاق شد زیر سلطه تركان عثمانی قرار داشت.
2. Hongrois d`origine
3. Hongrois de souche
4. Ethnic Hungarians
5. Schleswig-Holstein، یكی از ایالت ها ( لندرها ) ی آلمان با مركزیت كیلKiel به مساحت 15710 كیلومترمربع و جمعیت 2/6 میلیون نفر (1992) كه در گذشته زمانی به دانمارك تعلق داشت. پس از جنگ جهانی اول براساس عهدنامه ورسای و رأی گیری در منطقه، بخش شمالی این منطقه به دانمارك و بخش جنوبی اش به آلمان الحاق گردید.
6. Communaute francaise de Belgique
7. Wallonne
8. Communaute flamande
9. neerlandaise
10. neerlandophone
11. germanophones
12. Tyrol، منطقه ای در غرب اتریش بین آلمان در شمال و ایتالیا در جنوب آن كه اینسبورگ مركز آن است با مساحت 12647 كیلومترمربع و 631 هزار نفر جمعیت (1991). این منطقه از سال 1363میلادی به اتریش تعلق داشت و تنها در فاصله 1814 و 1815 به باواریا تعلق گرفت و سپس به اتریش بازگشت.
13. كنگره وین از سپتامبر 1814 تا ژوئن 1815 در شهر وین تشكیل شد تا پس از سقوط ناپلئون و پایان یافتن جنگ های ناپلئونی (1799-1815) در تقسیمات سرزمینی اروپا تجدیدنظر كند. از جمله تصمیمات این كنگره محروم كردن فرانسه از تمامی فتوحات ناپلئون، اتحاد نروژ و سوئد زیر حاكمیت شارل چهاردهم- جان سوئد، و استقلال و خنثی شدن سوئیس بود.
14. كنگره برلین در ژوئن و ژوئیه 1878 با شركت نمایندگان آلمان، روسیه، امپراتوری اتریش- مجار، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و امپراتور عثمانی برگزار شد تا مفاد عهدنامه سن استفانو (San Stefano) كه در مارس همان سال تشكیل شده بود را تغییر ده. بنابر عهدنامه مزبور كه به جنگ روس و تركیه (1877-1878) خاتمه داد، چندین دولت در منطقه بالكان ( صربستان، مونته نگرو، رومانی، بلغارستان ) استقلال یافته، روسیه حق اشغال بلغارستان تا دو سال را به دست آورده بود و تركیه علاوه بر آنكه ناچار شد بخش هایی از سرزمین های تحت سلطه خود را به روسیه واگذار كند، وادار به پرداخت غرامت سنگینی شده بود. دولت های اروپایی متوجه بودند كه با این عهدنامه، روسیه به یك قدرت خطرناك تبدیل شده است و عهدنامه برلین را جایگزین عهدنامه سن استفانو كردند. عهدنامه اخیر اعلام كرد كه وضعیت امپراتوری عثمانی باید با تصمیم گیری جمعی دولت های اروپایی تعیین شود. عهدنامه ضمن تأیید استقلال دولت های بالكانی سرزمین اختصاص یافته به آنها را كاهش داد. بلغارستان به سه بخش تقسیم شد كه دو بخش آن بار دیگر به ترك ها واگذار گردید. دو منطقه بوسنی و هرزه گوین عثمانی نیز به امپراتوری اتریش- مجار واگذار شد و قبرس به اشغال موقت بریتانیا درآمد. نتیجه عهدنامه برلین از دست رفتن سرزمین های اروپایی دولت عثمانی، كاهش قدرت روسیه در خاورمیانه، اما افزایش قدرت بریتانیا و امپراتوری اتریش- مجار بود. این عهدنامه و نارضایتی شدیدی كه در بالكان و روسیه ایجاد كرد از جمله دلایل جنگ جهانی اول به حساب آمده اند.
15.كنفرانس برلین، در اواسط قرن 19 رقابت میان دولت های اروپایی برای گسترش امپریالیستی در افریقا با شدت زیادی آغاز شد. این رقابت عمدتاً میان كشورهای آلمان، ایتالیا، بریتانیا، بلژیك، پرتغال و فرانسه انجام می گرفت. برای سامان دادن به این وضعیت كه به صورت نبود مرزهای مشخصی در مناطق نفوذ افریقایی تبلور می یافت، كنفرانسی در برلین با حضور دولت های اروپایی و ایالات متحده تشكیل شد. این كنفرانس تلاش كرد ضوابطی برای تعیین حوزه های نفوذ افریقایی و مقررات عبور و مرور بر روی دو رودخانه كنگو و نیجر، تعیین كند و مقرر داشت كه هر قدرت اروپایی به محض آنكه سرزمین جدیدی را تحت حاكمیت خود درآورد، این موضوع را به اطلاع قدرت های شركت كننده دیگردر كنفرانس برساند. پس از این كنفرانس دولت های اروپایی چندین توافق نامه دوجانبه بر سر حوزه های نفوذ با یكدیگر به امضا رساندند.
16. كنفرانس پاریس، 1919. كنفرانسی كه پس از پایان جنگ جهانی اول در پاریس با شركت ایتالیا، ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه تشكیل شد. مهم ترین تصمیم گیری این كنفرانس تصویب عهدنامه ورسای بود. این عهدنامه نه فقط بخش هایی از خاك آلمان را از این كشور گرفت بلكه آن را ناچار به پذیرش محدودیت های سخت نظامی و پرداخت غرامت سنگینی كرد. استقلال كشورهایی چون اتریش، بلژیك، چكسلواكی و لهستان، پایان امپراتوری اتریش- مجار و امپراتوری عثمانی از دیگر پیامدهای جنگ جهانی اول بود كه عهدنامه ورسای به آنها رسمیت بخشید. فشار شدیدی كه عهدنامه ورسای بر كشور آلمان وارد آورد را یكی از دلایل اوج گیری احساس های ملی گرایانه و فاشیستی در این كشور و آغاز جنگ جهانی دوم می دانند. كنفرانس پاریس، 1946. یكی از كنفرانس های صلح پس از جنگ جهانی دوم كه با شركت چهار قدرت بزرگ ایالات متحده، بریتانیا، شوروی و فرانسه تشكیل شد و گروهی از تغییرات ارضی و پرداخت خسارات را به تصویب رساند.
17. كنفرانس سانفرانسیسكو در سال 1945 در این شهر ایالات متحده تشكیل شد و سازمان ملل متحد را پایه گذاری كرد.
18. nationalitaire
19. Balkan، شبه جزیره بالكان در فاصله آب های دریای سیاه و دریای اژه در شرق، دریای مدیترانه در جنوب و دریای آدریاتیك در غرب قرار دارد و كشورهای آلبانی، بلغارستان، رومانی و یونان و همچنین كشورهای سابق یوگسلاوی شامل بوسنی و هرزه گوین، صربستان، كرواسی، مقدونیه و مونته نگرو را دربرمی گیرد. این منطقه در طول تاریخ شاهد جنگ های بی شماری بوده است كه از معروف ترین آنها جنگ های 1912-1913 بین بلغارستان، تركیه، رومانی، صربستان، مونته نگرو و یونان بر سر بازمانده های امپراتوری عثمانی و همچنین جنگ های پس از سقوط كمونیسم در دهه 90 را می توان نام برد. اصطلاح « بالكانی شدن » به فروپاشیدن امپراتوری عثمانی اشاره دارد كه به تعداد زیادی دولت های كوچك در این منطقه حیات بخشید. این اصطلاح امروز گاه به هرگونه فروپاشی و قطعه قطعه شدن سیاسی و حتی به صورت مجازی در سایر موارد نیز به كار می رود.
20. Uti possidetis
21. Organisation de l`unite africaine(OUA)
22. Organisation de l`unite africaine سازمانی متشكل از 52 كشور افریقایی كه در سال 1963 برای همكاری های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی،‌ علمی، دفاعی و... بین كشورهای عضو تأسیس شد. كشور اریتره پس از استقلال یافتن در 1991 و كشور افریقای جنوبی كه پس از 1994 به این سازمان پیوستند، از آخرین اعضای آن هستند.
23. Joshua Fishman
24. sociolinguistique
25. nationisme
26. statalisme
27. stato-nationalisme
28. Sainte Alliance این اصطلاح عموماً به اتحادهای محافظه كارانه و ارتجاعی اطلاق می شد كه میان دولت های مطلق گرای اروپایی در قرن 19 منعقد می شد تا از منافع آنها در برابر خطری كه از سوی مردم تهدیدشان می كرد، حمایت كنند. نخستین اتحاد مقدس در 26 سپتامبر 1815 در پاریس میان دولت های اتریش، پروس و روسیه به ابتكار تزار الكساندر اول به امضا رسید و در آن دولت های مزبور متعهد شدند از اصول مسیحیت در روابط فی ما بین تبعیت كنند و به یكدیگر در مواقع ضروری یاری رسانند.
29. دولت های بالت (Balte) شامل دولت های استونی، لتونی و لیتوانی می شوند كه در كرانه شرقی دریای بالتیك قرار دارند. این سه جمهوری در سال 1940 به شوروی سابق الحاق شدند و در طول جنگ جهانی دوم در اشغال آلمان بودند اما پس از جنگ بار دیگر به شوروی بازگردانده شدند. پس از فروپاشی شوروی در 1991 دولت های بالت به استقلال دست یافتند.
30. American Revolution، منظور از « انقلاب امریكا » كه تاریخ آن را معمولاً 1776 اعلام می كنند، جنگ استقلال امریكا است كه از سال 1775 تا 1783 به وسیله 13 مهاجرنشین بریتانیایی در كرانه شرقی ایالات متحده كنونی، علیه بریتانیا انجام گرفت. نیروهای دولت فرانسه نیز از سال 1778 به رهبری ژنرال لافایت به سود استقلال طلبان در این جنگ شركت كردند و در نتیجه بریتانیا به فرانسه اعلام جنگ كرد.
31. Haiti، جزیره ای در اقیانوس اطلس در نزدیكی كوبا كه نام سابق آن سن دومینیگ بود و امروز میان دو جمهوری سن دومینیكن در شرق و هائیتی در غرب تقسیم شده است. جزیره هائیتی نخستین جزیره ای بود كه كریستف كلمب در سال 1492 میلادی كشف كرد. بخش شرقی جزیره در سال های بعد به وسیله اسپانیایی ها و بخش غربی آن به وسیله فرانسوی ها اشغال شد. فرانسوی ها تعداد بسیار زیادی بردگان سیاه پوست را از افریقا به جزیره آوردند تا در مزارع تنباكو و نیشكر كار كنند. در اواخر قرن 18 این سیاهان دست به شورش زدند. این شورش یا انقلاب كه در سال 1791 شروع شد با اخراج فرانسویان از جزیره و اعلام استقلال در سال 1804 پایان یافت. هائیتی 27750 كیلومترمربع مساحت دارد، پایتخت آن پور او پرنس (Port au Prince) است و جمعیت آن 6/7 میلیون نفر (1996).
32. منظور از انقلاب های اسپانیایی- امریكایی (hyspano-american) انقلاب هایی است كه از ابتدای 1810 تا 1824 در كشورهای آرژانتین و ونزوئلا به وقوع پیوستند و حاكمیت امریكایی اسپانیا را دچار اختلال كردند. انقلاب های بعدی در اواخر همین قرن در كوبا و پورتوریكو اتفاق افتادند.
33. پس از آنكه ناپلئون پرتغال را اشغال كرد، ژان ششم در سال 1808 پایتخت خود را به ریودوژانیرو كه از قرن 16 تحت حاكمیت پرتغال قرار داشت، منتقل كرد. اما با حركات انقلابی كه در سال 1821 شروع شد، ژان ناچار شد به اروپا برگردد و پسر او پدرو، جانشین پدر شد و استقلال امپراتوری برزیل را در سال 1822 اعلام كرد.
34. جمهوری كوبا جزیره ای است با مساحت 110860 كیلومتر مربع و حدود 11/1 میلیون نفر جمعیت (1996) كه هاوانا پایتخت آن است و در اقیانوس اطلس در نزدیكی ایالت فلوریدای آمریكا قرار گرفته است. این جزیره به جز دورهكوتاهی از سلطه بریتانیا (1762-1763) زیر سلطه اسپانیا قرار داشت. در سال 1862 پس از قیام بومیان و سیاهان و مبارزه ده ساله آنها، برده داری لغو شد. شورش های متعدد در اواخر قرن به جنگ امریكا و اسپانیا كشید كه در فاصله 1895 و 1898 ادامه داشت و كشور اخیر با عهدنامه پاریس در 1898 ناچار به واگذاشتن حاكمیت خود بر جزیره شد و امریكا جزیره را در فاصله 1898 تا 1902 اشغال كرد. از همین زمان جمهوری كوبا تشكیل شد، اما این جزیره عملاً تا پیروزی كاسترو علیه حكومت باتیستا، دیكتاتور جزیره در 1959 تحت سلطه مستقیم امریكا قرار داشت.
35. mandats
36. SDN
37. تا پیش از جنگ جهانی اول، عراق جزو سلطه تركیه عثمانی بود، اما از سال 1920 به تحت الحمایگی بریتانیا درآمد. در ماه اوت 1921، شاه فیصل با حمایت بریتانیا، دولت جدید عراق را به وجود آورد و در اكتبر 1932 این دولت در جامعه ملل به عنوان یك دولت مستقل پذیرفته شد.
38. بریتانیا پس از سركوب قیام ملی گرایانه سرهنگ عربی در 1882، حاكمیت مصر را به طور مستقیم در دست گرفت. اما این امر سبب رادیكال تر شدن گرایش ملی در مصر شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، مصر خواستار استقلال خود شد. اما با وجود لغو تحت الحمایگی این كشور در سال 1922، بریتانیا تنها در سال 1936 استقلال مصر را به رسمیت شناخت، اما این كشور همچنان منطقه كانال سوئز را، تا ملی شدن این كانال، در اختیار خود نگه داشت.
39. tutelles
40. اندونزی ابتدا مستعمره هلند بود. جنبش های ملی گرایانه از اوایل قرن 20 از جمله با رهبری سوكارنو در این كشور ظاهر شدند. در طول جنگ جهانی دوم و اشغال ژاپن، ملی گرایان توانستند مواضع خود را قوی تر كنند و پس از جنگ، هلند به رغم تلاش های نظامی خود نتوانست مانع از استقلال این كشور شود و سوكارنو استقلال اندونزی را در سال 1945 اعلام كرد، و در اواسط دهه 50 و اوایل دهه 60 به تثبیت رسید.
41. شبه جزیره هندوچین در جنوب شرقی آسیا شامل كشورهای بیرمانی، تایلند، كامبوج، لائوس، مالزی و ویتنام در قرن 19 و تا نیمه قرن 20 زیر سلطه استعماری فرانسه قرار داشت. نخستین جنگ های استعماری در این منطقه در فاصله سال های 1940 تا 1954 در چارچوب جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن انجام گرفت. از نیمه دوم دهه 50، فرانسه به دنبال شكست های خود به تدریج از این منطقه خارج شد و جای خود را به نیروهای امریكایی داد كه جنگ را در فاصله سال های 1962 تا 1973 ادامه دادند. امریكا نیز پس از شكست در 1975 نیروهای خود را از این منطقه بیرون كشید و كشورهای منطقه به استقلال رسیدند.
42. مالزی كه از قرن 19 زیرسلطه استعماری بریتانیا قرار داشت در سال های جنگ جهانی دوم به اشغال ژاپن درآمد. جنبش استقلال طلبانه و ضداستعماری پس از جنگ ظاهر شد و نبردی طولانی (1948-1960) را آغاز كرد و استقلال مالزی در 1957 اعلام شد. نیروی عمده ای كه در طول شورش خشونت آمیز مزبور فعال بود، حزب كمونیست مالزی بود.
43. Guinee Bissau، دولتی در افریقای غربی در جنوب سنگال با 36125 كیلومتر مربع مساحت و 1/1 میلیون نفر جمعیت (1996) كه پایتخت آن بیسائو است. این كشور مستعمره پرتغال بود. مبارزات استقلال طلبانه از سال 1956 با شكل گرفتن حزب افریقایی استقلال گینه و دماغه سبز (PAIGC) اوج گرفت و به مبارزه مسلحانه با پرتغالی ها كشید. در سال 1973« جنبش آزادی بخش گینه بیسائو » به رهبری لویی كابرال (Louis Cabral) استقلال گینه و تشكیل جمهوری را اعلام كرد. پرتغال نیز پس از سقوط دیكتاتوری سالازار در اوت 1974 این جمهوری را به رسمیت شناخت.
44. آنگولا جزو مستعمرات افریقایی پرتغال بود. در سال 1951 موقعیت آنگولا از مستعمره به ایالت ماورای دریاها تغییر كرد. جنبش استقلال طلبانه از دهه 50 آغاز شد و رشد سریعی كرد و از سال 1961 به یك جنگ چریكی علیه پرتغال تبدیل شد كه در آن چندین گروه چریكی رقیب (FNLA-MPLA-UNTTA) با یكدیگر در رقابت بودند. پس از سقوط دیكتاتوری در پرتغال در سال 1974، مستعمرات این كشور نیز كمابیش به استقلال رسیدند و در سال 1975 آنگولا به استقلال رسید. اما جنگ داخلی بین گروه های رقیب در آن كشور ادامه یافت.
45. جنگ ویتنام در رابطه با جنگ هندوچین و جنگ های استقلال ویتنام (1945-1954) قرار می گیرد و به طور خاص به جنگی اطلاق می شود كه در فاصله 1959 تا 1975 بین دولت كمونیستی ویتنام شمالی و دولت وابسته به امریكای ویتنام جنوبی درگیر شد و در آن ایالات متحده عملاً نیروی مقابل كمونیست ها بود. این جنگ با شكست و خروج نیروهای آمریكا در سال 1975 و اتحاد دو ویتنام در 1976 پایان یافت.
46. پس از سقوط ظاهر شاه و اعلام جمهوری افغانستان در سال 1973، قانون اساسی جدید افغانستان در سال 1977 به تصویب رسید. در سال 1978 یك كودتای نظامی، یك شورای انقلابی به رهبری نورمحمد تركی و سپس حفیظ الله امین را بر سر كار آورد كه تلاش كرد افغانستان را به یك « دولت سوسیالیستی » تبدیل كند. اما این امر به شورش گسترده مسلمانان كه به صورت یك مقاومت چریكی و مسلحانه سازمان یافت، انجامید. امین ناتوان از مقابله با شورش از شوروی كمك خواست. از همین زمان دخالت نظامی شوروی در افغانستان روز به روز افزایش یافت. در سال 1979 امین نیز با كودتایی سرنگون شد. افغانستان به وسیله شوروی اشغال شد و ببرك كارمل بر سر كار آمد. اما نه او و نه جانشینش محمد نجیب الله كه از ماه مه 1986 بر سر كار آمد نتوانستند در مقابل جنبش مقاومت مجاهدین افغانستان دوام بیاورند و با خروج شوروی در فاصله 1988 تا 1989، نجیب الله در 1992 سقوط كرد و كشور افغانستان وارد یك جنگ گسترده داخلی شد كه تا به امروز ادامه داشته و پیروزی موقت در حال حاضر با گروه طالبان است.
47. Ukrain، اوكراین كه امروز یك جمهوری مستقل در شرق اروپاست 603700كیلومتر مربع مساحت و 51 میلیون نفر جمعیت (1995) داشته و پایتخت آن شهر كییف (Kiev) است. اوكراین دارای زبان و فرهنگ خاص خود است و از قدیمی ترین تمدن های اروپایی به حساب می آید كه از قرن 11 میلادی دارای قدرت سیاسی بوده و بارها مورد یورش و تهاجم اقوام خارجی قرار گرفته و اشغال شده است، اما هر بار توانسته بار دیگر استقلال و خودمختاری خود را به دست بیاورد. مغول ها، لهستانی ها و روس ها از جمله ملت هایی هستند كه اوكراین را اشغال كردند. مقاومت اوكراین برای استقلال با ظهور شوروی نیز پایان نیافت و سرانجام این جمهوری با فروپاشی شوروی در سال 1991 به استقلال كامل رسید.
48. Slovenia جمهوری اسلوونی در جنوب شرقی اروپا با 20254 كیلومترمربع مساحت و حدود 2 میلیون نفر جمعیت (1995) كه شهر لوبیانا پایتخت آن است، از سال 1991 استقلال خود را اعلام كرد و از یوگسلاوی جدا شد. اسلوونی دارای زبان و فرهنگ خاص خود است و دارای سابقه استقلال خواهی و ملی گرایی بسیار طولانی است كه به اواخر قرن 19 برمی گردد.
49. Croatia، جمهوری كرواسی در جنوب شرقی اروپا 56538 كیلومتر مربع مساحت، 4/7 میلیون نفر جمعیت (1996) ‌دارد و پایتخت آن زاگرب است. زبان كرواسی، صربی-كرواتی است كه پس ازتنش هایی كه از سال 1991 با صربستان به وجود آمد امروز بسیاری از كروات ها در پی جدا كردن زبان كرواتی از زبان صربی هستند. در طول جنگ جهانی اول، كروات ها به همراه صرب ها در پی ایجاد یك دولت مستقل بودند كه همه اسلاوها را گرد هم آورد. اما پس از تشكیل سلطه صرب ها به پادشاهی الكساندر اول كه سپس یوگسلاوی نامیده شد، رقابت میان كروات ها و صرب ها تا فروپاشی یوگسلاوی ادامه یافت. در سال 1991 كرواسی استقلال خود را اعلام كرد.
50. Bosnie et Herzegobine، بوسنی و هرزه گوین دولتی جمهوری در جنوب شرقی اروپا با 51129 كیلومترمربع مساحت و 1/4 میلیون نفر جمعیت (1995) كه پایتخت آن سارایوو است. این دولت در سال 1992 استقلال خود را اعلام كرد. مسلمانان حدود 44 درصد جمعیت بوسنی را تشكیل می دهند و اولین قومیت آن هستند، در حالی كه صرب ها ( پیش از جنگ ) 31 درصد و كروات ها 17 درصد جمعیت آن را تشكیل می دادند. این منطقه كه پیش از قرن 19 بخشی از امپراتوری عثمانی بود با تشكیل دولت صربستان الكساندر اول جزئی از آن شد، اما اختلافات قومی و دینی همواره آن را از بخش های دیگر یوگسلاوی جدا می كرد.
51. George Bush
52. Kiev
53. Francois Mitterrand
54. Lord George Gordon Byron(1788-1824)، شاعر رومانتیك انگلیسی. بایرون در سال 1823 با آرزوی كمك رساندن به یونان در مبارزه این كشور برای آزادی و استقلال از سلطه دولت عثمانی، به آنجا رفت و در همان جا بر اثر بیماری درگذشت و چهره ای از یك قهرمان رومانتیك از خود برجای گذاشت.
55. renaissantiste
56. autonomiste
57. independantiste
58. souverainiste
59. Bantou، بانتو نامی است كه به مجموعه اهالی افریقای جنوب خط استوا به جز بوشیمن ها (Bushimens) و هوتنتوها (Hottentos) داده می شود. این اهالی زبان مشتركی داشته ( بانتو ) اما به اقوام متعددی تعلق دارند.
60. Berberes، یكی از اقوام شمال افریقا كه عمدتاً در مناطق كوهستانی شمال الجزایر زندگی می كنند. بربرها دارای فرهنگ و زبانی خاص از خانواده زبان های حامی- سامی هستند كه سبب انسجام درونی بسیار قدرتمندی در آنها شده است به نحوی كه از دوران پیش از تاریخ تا امروز، این قوم همواره در برابر فشارهای همگون سازی بیرونی مقاومت كرده اند. چه اشغال این منطقه توسط روم و سپس بیزانس و چه اشغال آن از سوی اعراب مسلمان نتوانست قوم بربر را از انسجام قومی اش خارج كند و این زبان امروز هنوز به عنوان قدیمی ترین زبان افریقای شمالی در بخش های زیادی از افریقای شمالی تكلم می شود.
61. Touareges، توارگ ها قوم ساكن صحرای آفریقا هستند كه دارای قدمت تاریخی زیادی بوده و به زبان بِربِر سخن می گویند. این قوم با تقسیمات سیاسی منطقه دچار پراكندگی زیادی شدند و امروز حدود 300 هزار نفر از آنها در كشورهای الجزایر، بوركینافاسو، تونس، لیبی و مالی پراكنده هستند.
62. Northern Ireland یا اولستر (Ulster) یكی از استان های بریتانیا است كه در شمال جزیره ایرلند با 13483 كیلومترمربع مساحت و 1/6 میلیون نفر جمعیت (1995) قرار دارد و مركز آن بلفاست است. این منطقه پس از استقلال ایرلند در سال 1922 موضوع اختلافات بین بریتانیا و ایرلند است و درون آن نوعی تنش و جنگ میان دو جماعت، كاتولیك كه جمهوری خواه و طرفدار پیوستن به ایرلند است و پروتستان كه طرفدار باقی ماندن در بریتانیا است، ادامه دارد. ارتش جمهوری خواه ایرلند (IRA) و حزب شین فاین (Sinn Fein) مبارزه ایرلند شمالی را هدایت می كنند.
63. Quebec، یكی از استان های شرقی كانادا كه از سال 1867 جزو كانادا است. اهالی این منطقه عمدتاً ( 81 درصد ) فرانسوی زبان هستند و خواستار خودمختاری، و گروهی از آنها نیز خواستار استقلال هستند. كبك دارای مساحتی برابر 1540680 كیلومترمربع و حدود 6/9 میلیون نفر جمعیت (1991) است. دلیل فرانسوی زبان بودن منطقه مهاجرت گسترده فرانسوی هاست كه از ابتدای قرن 17 به صورت مداوم به این منطقه انجام گرفت. فرانسه پس از جنگ هایش با بریتانیا (1754-1763) بر سر سرزمین های امریكای شمالی براساس عهدنامه پاریس در 1763 این منطقه را به بریتانیا واگذار كرد. اما از آن زمان تا امروز گرایش قدرتمندی برای خودمختاری و جدایی از كانادا در كبك وجود دارد.
64. Inuits، اینویت ها كه با نام آشناتر « اسكیمو » نیز شناخته می شوند، مردمی هستند كه در سرزمین های نزدیك به قطب شمال عمدتاً در كانادا، آلاسكا و گروئنلند زندگی می كنند. این مردم با جمعیتی در حدود 50 هزار نفر سرزمینی با مساحت حدود 5050 كیلومترمربع را اشغال كرده اند، دارای فرهنگ و زبان خاص خود هستند و عموماً از راه شكار زندگی می كنند.
65. Karens
66. Karens، كارن ها یكی از اقوام میانمار ( برمه سابق ) كه جمعیت آنها به 3 میلیون نفر می رسد و عمدتاً در دولت كایا (Kayah) زندگی می كنند. زبان كارن ها یكی از شاخه های زبان تای و جزو زبان های چینی تبتی به شمار می آید. كارن ها عموماً یك كیش طبیعت پرست دارند.
67. Moros، نامی عمومی است كه به مردم مسلمان فیلیپین داده می شود. این مردم كه جمعیت آنها به 3 میلیون نفر می رسد از قرن 14 میلادی اسلام آوردند و درون خود قومیت های مالزی، عرب و چینی را نیز دارند و به زبان مورو كه یكی از زبان های اندونزی است، سخن می گویند.
68. tautologie
69. Erythree، بخش سابقی از دولت اتیوپی به مساحت 124300كیلومتر مربع كه از سال 1890 به استعمار ایتالیا و سپس بریتانیا درآمد و از سال 1952 به وسیله بریتانیا در قالب اتیوپی قرار گرفت. از این زمان مبارزه مردم اریتره برای استقلال آغاز شد و به جنگی طولانی از طرف « جبهه آزادی بخش اریتره » (FLE) با دولت های پی در پی اتیوپی انجامید كه بیش از 30 سال طول كشید و سرانجام در سال 1993 به استقلال اریتره منجر گردید.
70. Tigrians ازTigre، یكی از اقوام ساكن در جنوب سودان، اریتره و شمال اتیوپی به خصوص در استان شمالی تیگره (Tigray) هستند كه جمعیت انها به 2 میلیون نفر می رسد. تبار این قوم به اقوام سامی جنوب عربستان می رسد. در قرن 20 فشار اقتصادی و سیاسی اتیوپی بر تیگرها و قحطی های مكرر سبب شد كه در سال های دهه 70 جنبش مقاومت در این قوم اوج بگیرد و در 1991 تیگرها به همراه سایر نیروهای مخالف در چارچوب « جبهه مردمی انقلابی دموكراتیك اتیوپی » (EPRDF) قدرت را به دست بگیرند. اریتره در سال 1993 استقلال و جدایی خود از اتیوپی را اعلام كرد اما از ژوئن 1998 جنگ دیگری میان اتیوپی و اریتره آغاز شد.
71. Bangladesh، یكی از دولت های آسیایی كه قبلاً پاكستان شرقی نامیده می شد با 142776 كیلومترمربع مساحت و حدود 101 میلیون نفر جمعیت. استقلال بنگلادش در 26 مارس 1971 به وسیله شیخ مجیب الرحمان اعلام شد. اما این امر به جنگی میان هند و پاكستان كشید و سرانجام در دسامبر همین سال بود كه استقلال بنگلادش عملاً به اجرا درآمد و ارتش هند در مارس 1972 نیروهای خود را از این كشور خارج كرد.
72. Somaliland
73. Somalia
74. Ogaden، منطقه ای در جنوب شرقی اتیوپی كه ساكنان آن عمدتاً از اقوام سومالی و مسلمان هستند. این منطقه از دهه 60 مورد اختلاف بین سومالی و اتیوپی است.
75. universalisme
76. mondialisation
77. cosmopolitisme
78. Ubi bene ubi patria
79. American leadership
80. Britania rules the waves
81. مخفف لاتین عبارت Austriae est imperare orbi universo به معنی « حق اتریش است كه بر همه جهان سلطنت كند. » شعار فدریك سومFederic III(1415-1493) امپراتور ژرمانی ( 1440-1493) خاندان هابسبورگ كه دعوی سلطنت جهانی داشت.
82. Croisades جنگ های صلیبی، جنگ هایی بودند عموماً بین قرن 11 تا 16 و بیشترین فراوانی را در قرن 13 داشتند. این جنگ ها از سوی نیروهای اروپایی عموماً با فرمان پاپ به قصد اشغال و به دست آوردن و خارج كردن زیارتگاه های مسیحی در فلسطین از سلطه مسلمانان، یا علیه فرقه های بدعت گذار مسیحی، و حتی علیه مخالفان سیاسی پاپ ها انجام می گرفتند. جنگ های صلیبی از مهم ترین زمینه های ایجاد رابطه میان فرهنگ اسلامی و فرهنگ اروپایی به شمار می آیند.
83. Gesta Dei per Francos
84. Gentils به معنی كفار، نامی بود كه مسیحیان و یهودیان به غیر مسیحیان و غیریهودیان می دادند و به عنوان یك نام عام از سوی اروپاییان نسبت به غیرمسیحیان نیز به كار می رفت.

منبع مقاله :
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم